ترامپ با نگاهی تجاری به جهان، مناطق مختلف از گوانتانامو تا گرینلند را بهعنوان فرصتهایی برای دور زدن قوانین و پیشبرد منافع آمریکا میبیند.
وقتی دونالد ترامپ به نقشه جهان نگاه میکند، چه چیزی میبیند؟ ما میدانیم که از دید رئیسجمهور آمریکا، کشورهای دیگر ممکن است یا کشورهایی «زشت و عقبمانده»، یا فرصتهای درخشان املاک و مستغلات، یا کاندیداهای احتمالی برای ایالت ۵۱ این کشور باشند. بدون شک مردم، کالاها و ایدههایی که از کشورهای دیگر میآیند، نسبت به گذشته در ایالات متحده کمتر مورد اسقبال واقع میشوند. اما با وجود گفتههای ضد جهانیگرایانه ترامپ، او هیچگاه یک انزواطلب نبوده است: کشورهای خارجی همچنان از نظر او چیزهای مفیدی هستند. در چند هفته اول ریاستجمهوریاش، ترامپ به ما نشان داده که چگونه با وجود تمرکز بر مرزها، جنبش «مگا» (MAGA) یعنی طرح بازگردانی عظمت آمریکا، نسخه خود از جهانیسازی را در آغوش گرفته است.
سیاست ترامپ سیاست همکاری بینالمللی و حمایت متقابل نیست. او همچنین به سلطهگری شرکتهای بزرگ تمایلی ندارد: او هیچ مشکلی با ممنوعیت کسبوکارهای خارجی و تهدید شرکتهای چندملیتی با وضع تعرفههای بالا ندارد.
من بخش زیادی از دوران حرفهایام را به عنوان روزنامهنگار به گزارشنویسی در مورد دنیای سایهدار خارج از کشور و بازیگران آن اختصاص دادهام: افرادی که آن را ساختند، کشورهای همدست در این سیستم، شرکتها و الیگارشهایی که از آن سود میبرند و گروهها و افرادی که در شکافها گرفتار میشوند. من در ورودهای اخیر ترامپ خط فکریای را میبینم که بارها و بارها با آن برخورد کردهام: اگر شما به طور فوقالعاده ثروتمند، بیرحم یا زیرک باشید، جهان میتواند برای شما یک راهحل قانونی باشد.
سیاست خارجی ترامپ کشورهای جهان را کمتر به عنوان کشورهای مستقل و حاکمیتدار و بیشتر به عنوان مکانهایی برای کسب منفعت، فرار از مسئولیت و استخراج منابع میبیند. به آن «جهانیگرایی ملی» بگویید: جستوجو برای فضاهای فراتر از مرزها به منظور پیشبرد منافع ایالات متحده.
برنامه بینالمللی دولت جدید تاکنون- البته نه به طور تصادفی- به طور نامتناسبی بر سرزمینهای آسیبپذیر تمرکز داشته است که ویژگی مشترکی دارند: این سرزمینها ممکن است به ایالات متحده راههایی برای دور زدن قوانین، معاهدات، هزینهها، مقررات یا حتی خود قانون اساسی ارائه دهند. گرینلند، غزه، السالوادور، کانال پاناما.
بارزترین مثال آن، پایگاه گوانتانامو است که اوایل این ماه اولین پرواز مهاجران بدون مدارک را از ایالات متحده دریافت کرد. تا جمعه، حداقل ۱۲۶ مهاجر در این پایگاه تحت بازداشت بودند؛ ترامپ میگوید این پایگاه قادر به پذیرش ۳۰ هزار نفر خواهد بود. پیشبینی اینکه ترامپ چه هدفی در آنجا دنبال میکند دشوار نیست، زیرا این پایگاه قبلاً نقش مشابهی ایفا کرده است.
اکثر مردم، گوانتانامو را با جنگ علیه تروریسم میشناسند. اما ایالات متحده بیش از یک قرن است که این پایگاه را اشغال کرده است یعنی از ۱۹۰۳ تا ۱۹۵۹ آن را از دولت کوبا اجاره کرده بود، و سپس با انقلاب کوبا روابط دیپلماتیک سرد شد.
موقعیت فیزیکی گوانتانامو در کارائیب طبیعتاً مفید است. اما جغرافیای حقوقی خاص آن، مزیت اضافهای است:، زیرا نه کاملاً «داخلی» است (چرا که ایالات متحده مالک آنجا نیست) و نه «خارجی» (چرا که کوبا آن را کنترل نمیکند)؛ در حقیقت گوانتانامو یک فضای مرزی است: خارج از دید، خارج از ذهن و مکانی مناسب برای تلاش برای فرار از پاسخگویی.
در دهه ۹۰، دهها هزار پناهجوی کوبایی و هائیتی که از خشونتهای سیاسی فرار کرده بودند، خود را به گوانتانامو رساندند. بسیاری در چیزی که وکلا آن را «حفره سیاه قانونی» توصیف کردند، گرفتار شدند، در کمپهای کثیف بازداشت شدند و از فرایند قانونی معمول برای درخواست پناهندگی محروم شدند. یک وکیل که نماینده ۱۵۸ نفر از پناهندگان هائیتی بود که بسیاری از آنها HIV مثبت بودند و برای ۲۰ ماه اجازه خروج از کمپ را نداشتند، شرایط را با دایره نهم جهنم دانته مقایسه کرد. دولت کلینتون در سال ۱۹۹۳ تصمیم گرفت که به دستور یک قاضی آنها را آزاد کند، اما تنها با این شرط که دادگاه حکم را از سوابق قانونی حذف کند. بازداشت مهاجران ادامه پیدا کرد.
دولت ایالات متحده مهاجرانی که اکنون در گوانتانامو بازداشت شدهاند را شناسایی نمیکند. گروههای حقوق بشری به دلیل عدم دسترسی بازداشت شدگان به وکیل، شکایت کردهاند و مدعیاند که این بازداشتشدگان هیچ ارتباطی با دنیای بیرون ندارند. هنوز مشخص نیست که چه بر سر این افراد خواهد آمد بهویژه اینکه آنها پیشتر در خاک ایالات متحده بودهاند، اما حالا مکان، قوانین محرمانگی و تاریخ تاریک این کمپ باعث خواهد شد که مسئولیتپذیری بسیار سختتر باشد.
گوانتانامو تنها برنامه آمریکا برای «انتقال» مهاجران نیست. پاناما بیش از ۱۰۰ نفر را که از چین، افغانستان، ازبکستان و دیگر نقاط آمده بودند، پذیرفته است. اوایل این ماه، مارکو روبیو وزیر امور خارجه ایالات متحده از السالوادور بازدید کرد، جایی که رئیسجمهور آن، نایب بوکله، «با بیسابقهترین، فوقالعادهترین توافق مهاجرتی در جهان» موافقت کرده است. دولت محاکمات دستهجمعی برگزار کرده و سازمان عفو بینالملل آنها را به شکنجه زندانیان در زندانهای شلوغ خود متهم کرده است. حالا در ازای کمک به توسعه برنامه انرژی هستهای خود، دولت السالوادور موافقت کرده است که مهاجران غیرقانونی آمریکا—و احتمالاً شهروندان ایالات متحده با سوابق کیفری—را در زندانهای خود و طبق قوانین خود نگه دارد.
ماه گذشته، ترامپ اعلام کرد که میخواهد ایالات متحده کنترل کانال پاناما را به دست گیرد. اگرچه کانال به پاناما تعلق دارد، اما آمریکا در بخش عمدهای از قرن بیستم آن جا را ساخته و اداره کرده است و این منطقه اکنون به عنوان دومین منطقه بزرگ تجارت آزاد در جهان توسط یک سازمان دولتی پانامایی اداره میشود. ترامپ همچنین دستور داده است که پاناما روابط خود را با چین قطع کند، که از طریق یک شرکت هنگکنگی کنترل بندرهای نزدیک به کانال را بر عهده دارد، و تأکید کرده است که پاناما باید از کشتیهای ایالات متحده برای استفاده از این گذرگاه هزینهای دریافت نکند. این همان جهانیگرایی ملی است: گذر آزاد برای من، اما نه برای شما.
پیشنهاد ترامپ برای تصاحب گرینلند رویکردی مشابه به حاکمیت بر این منطقه دارد، اما با اهداف مبهمتر. آیا این یک حرکت املاک و مستغلات است؟ تلاش برای استخراج معادن نادر زمین؟ پذیرش ضمنی اینکه تغییرات اقلیمی مسیرهای حمل و نقل را برای همیشه تغییر خواهد داد؟ یا همه اینها به نوعی آرزوی بلندپروازانه برای یک مرز جدید است؟
اینکه ترامپ واقعاً قصد خرید یا حمله به سرزمینهای تحت حاکمیت پادشاهی دانمارک را داشته باشد، بعید است. اما اینکه او آن را به عنوان هدف خود انتخاب کرده است، نکات مهمی دارد. گرینلند یک مستعمره سابق با جمعیت کم است که درجه بالایی از خودمختاری دارد و در عین حال برای امنیت خود به دانمارک وابسته است. گرینلند، مانند گوانتانامو و کانال پاناما، میتواند در تصور جهانیگرای ملی به عنوان مکانی بینابینی و در مرزها دیده شود یعنی مکانی طبیعی برای بهرهبرداری.
بعد از اینها، نوبت غزه است. پس از نزدیک به یک سال و نیم خشونت در آنجا، ترامپ وارد صحنه شد. ابتدا اعلام کرد که ایالات متحده غزه را به تصرف خود درخواهد آورد و «ریویرا خاورمیانه» را خواهد ساخت که میتواند پر از مهاجران و شرکتهای چندملیتی باشد. برای انجام این کار، گفت که مردم غزه باید این منطقه را ترک کنند (بسیاری این جابهجایی جمعیت با این مقیاس را با چنین نیتهایی، پاکسازی قومی میدانند). بعید است که این اتفاق بیافتد، اما باز هم منطقی است که او به سرزمینی توجه کرده است که رهبران جهانی آن را به عنوان فضایی مرزی، نامشخص یا به نوعی غیرملی یا فراملی تعریف کردهاند و البته بدون توجه به خواستههای فلسطینیها که در آنجا زندگی میکنند. ترامپ قطعاً اولین جهانیگرای ملی نیست، و ایالات متحده اولین کشوری نیست که اقداماتی مانند ارسال مهاجران به کشورهای ثالث را در پیش گرفته است.
ایتالیا اخیراً در آلبانی یک کمپ راهاندازی کرده است و اسرائیل صدها پناهجوی اریترهای و سودانی را به اوگاندا اخراج کرده است. از سال ۲۰۰۱، استرالیا به طور متناوب پناهجویان را به اردوگاههای بازداشت در کشور همسایه نائورو و جزیره مانوس در پاپوآ گینه نو منتقل کرده است. این اردوگاهها به طور مستقیم از گوانتانامو الهام گرفته شدهاند. انتقال مهاجران به خارج از کشور همچنین به استرالیا این امکان را میدهد که ادعا کند طبق قوانین بینالمللی مسئول آنها نیست؛ به هر حال، آنها در خاک استرالیا نبودهاند.
در یک رسوایی مشابه که از ۲۰۰۸ آغاز شد، اما همچنان ادامه دارد، حدود ۴۰ هزار نفر از افراد بیوطن در امارات متحده عربی مجبور به گرفتن گذرنامه از کومور شدند، کشوری که آنها هیچ شناختی از آن نداشتند، فقط به این دلیل که بتوانند به عنوان «خارجی» در امارات بمانند بدون حقوق شهروندی.
جهانیگرایی ملی به این شکل زیرکانه است چراکه از بیگانگی و عدم قطعیت سرزمینی به نفع خود استفاده میکند. هیچ کشوری بهتر از کشوری که ترامپ آن را به عنوان رقیب تهدیدکننده اصلی ایالات متحده میبیند—چین—در این زمینه استاد نشده است.
استفاده از مناطق خاص برای جلب صنعت، به چین کمک کرده است: از طریق سرزمینهای نیمه خودمختار مانند هنگ کنگ که دادگاههای حقوقی مشترک و مالیاتهای پایین ارائه میدهد، و محلههایی مانند شنزن که از دهه ۷۰ بیشتر از سایر نقاط چین برای کسبوکارها و مهاجران خارجی باز بوده است. ابتکار کمربند و جاده چین، که بنادر خارجی، زیرساختها و پروژههای املاک را در کشورهای دیگر تأمین مالی میکند تا منافع اقتصادی خود را پیش ببرد، میتواند نسخهای بسیار بلندپروازانه از آن چیزی باشد که ترامپ در گرینلند و پاناما امیدوار به دستیابی به آن است. (به طرز معکوس، پروژههای خارج از کشور چین خود به منظور مقابله با نفوذ ایالات متحده در این منطقه طراحی شدهاند.) در مرزهای لائوس، تایلند و میانمار، شرکتهای چینی در حال سرمایهگذاری در ایجاد شهرهای شبهخارج از مرز هستند که در آنها میتوانند ارز سرمایهگذاری کنند و جایی که قمار، کلاهبرداری و دیگر فعالیتهای غیرقانونی رایج است.
برخی از شرکای چین، مانند قزاقستان، مشارکتکنندگان اصلی هستند، اما دیگران، مانند لائوس، فقیر و کوچک هستند و گزینه زیادی ندارند. در آفریقا بیش از ۵۰ منطقه اقتصادی ویژه چینی وجود دارد. چیزی که همیشه واضح است این است که چه کسی تصمیم میگیرد.
ویژگی بارز جهانبینی جهانیگرای ملی این است: زمین و قانون نباید به طور جداییناپذیر به هم مرتبط باشند. اگر قانون خودتان برای شما کار نمیکند، میتوانید در کشوری دیگر یا در حوزهای دیگر قانون بهتری پیدا کنید: داراییهای خود را به خارج از کشور منتقل کنید، تابعیت خود را رها کرده و پاسپورت جدیدی خریداری کنید، یا اگر دولت هستید، کل جمعیتها را به جایی منتقل کنید که از نظر قانونی مسئول آنها نباشید. این اقدامات ادعا میکنند که نامه قانون را دنبال میکنند، اما روح آن را نه؛ چیزی که دانشمند حقوق پناهندگی استرالیا، دانیال قزلباش، آن را «هایپرلیگالیسم» مینامد.
هنوز مشخص نیست که ترامپ تا چه حد این ایدهها را در خارج از کشور پیاده خواهد کرد. اما او خود را محدود به کشورهای خارجی نکرده است. او آماده است که جهانیگرایی ملی را به خانه بیاورد.
در سال ۲۰۲۳، ترامپ وعده داد که «شهرهای مناطق آزاد» را در اراضی فدرال بسازد که «مرزها را دوباره باز خواهد کرد» و احتمالاً کسبوکارها را از قوانین و مقررات معمول آزاد خواهد کرد. «شهرهای آزاد میتوانند دو چالش عمدهای که ایالات متحده با آنها روبهرو است را حل کنند: بوروکراسی سخت و جامعهای راکد. آیرونی واضح این است که ایجاد سرزمینهایی برای جزایر صنعتی بدون مقررات، همان روشی است که کشورهای دیگر برای جذب صنایع آمریکایی در ابتدا از آن استفاده کردند. این کار مؤثر بود، زیرا هزینهها را کاهش داد و رقابتی برای کاهش مقررات به راه انداخت. آنچه ترامپ واقعاً میخواهد انجام دهد این است که ساعات طولانی کار، دستمزدهای پایین و شرایط بد کار در شغلهای خارج از کشور را به خانه در آمریکا بازگرداند.
با انتخاب و گزینش قوانینی که میخواهد بر اساس آنها عمل کند جهانیگرایی ملی، حکومت دموکراتیک را تضعیف میکند و ایده «یک سرزمین، یک قانون، یک مردم» را با چیزی پراکنده و قطعه قطعه جایگزین میکند.