در چند روز گذشته شاهد سفر چند هزار جوان ایرانی به کشور
ترکیه و حضور در کنسرت خواننده ی معلوم الحالی بودیم که حتی گذر کردن از فاصله ی چند متری از این بشر ( البته اگه
بتوان اسم او را بشر گذاشت) میتواند به معنای سقوط همه ی ارزش های انسانی باشد چه
برسد به اینکه بخواهیم مخاطب آهنگ ها و حرفهایش باشیم و این به نظر نگارنده شاید
بزرگترین و مرگبارترین زلزله ی فرهنگی ای باشد که در تاریخ فرهنگ و هنر ایران ثبت
شده است که معلوم نیست، آثار خرابه های این زلزله، که بر لوح ضمیر نوجوانان و
جوانان فرو ریخته ، تا چه زمانی طول بکشد تا ترمیم و پاک و زدوده شود.
اما آن چیزی که در این اتفاق حائز اهمیت است و باید به آن
پرداخته شود نه محکوم کردن این خواننده و نه شماتت نسل جوان امروز و نه محدود کردن
فضای مجازی و فیلترینگ نرم افزارهای اجتماعی است، بلکه تغییر ذائقه ی فرهنگی و
فکری و هنریِ فاجعه بار و مبتذل نسل نوجوان و جوان امروز ماست.
و اینکه هزاران نوجوان و جوان ایرانی حاضرند رنج و مشقت سفر
خارجی را بر خود هموار کنند و هزینه ی کلان و ریسک به خطر انداختن سلامتی خود را
به جان بخرند تا مشمئزکننده ترین حرکات و مبتذل ترین آهنگ ها و کثیف ترین کلمات را
از خواننده ای بشنوند، نقفطه ی عطفی است که باید متولیان فکر و فرهنگ در این کشور را
سریعاً نسبت به این رویداد هوشیار و نگران سازد.
اما اگر کسی یا کسانی بخواهند در این فاجعه ی اخلاقی و
فرهنگی با آدرس غلط دادن، مسئولین حقیقی این اتفاق را تبرئه کنند و یا از کنار آن
به سادگی یا سکوت بگذرند، یا خائن اند و یا از عقلی سلیم بی بهره و یا از وجدانی
پاک مبرا.
بدون کمترین تردیدی اولین نهادی که برای پاسخگویی این آسیب
بزرگ فرهنگی باید پیش قدم شود و مسئولیت مستقیم این افتضاح فرهنگی را بر عهده
بگیرد، آموزش و پرورش ماست که با این همه بودجه و پرسنل و وزارت مستقل و بوروکراسی
عریض و طویل و اختیار کامل زندگی و سرنوشت کودکان و نوجوانان، این چه خروجی و
نتیجه ای است که بار آمده ؟!؟!؟!
و بعد از آموزش پرورش، این نهاد های فرهنگی هستند که باید
پاسخگوی این رویداد باشند که الی ماشاا.. هاضمهی بسیار فراخی برای بلعیدن پول های
بیت المال در غالب بودجه های فرهنگی داشته و دارند اما دریغ از یک پاسخ صریح و
صحیح و شفاف.
و مسئولیت سوم بر
گرده ی روحانیت ماست، روحانیتی که قرار بود بینش مذهبی و ایمان دینی و تفکر انسانی
و ارزش های والای اخلاقی را در قلب و مغز نسل امروز ما بپرورد و رشد دهد اما
متاسفانه فی الحال شاهد چیزی کم رنگ شدن آن هستیم به طوریکه برای مثال مساجد ما که
اولین پایگاه و سنگر فعالیت روحانیت ما بود، بدون تعارف روز به روز خالی تر میشود
و جذبه ی خود را برای پذیرش نوجوانان و جوانان ما از دست میدهد.
اما امروزه می بینیم که این سه نهاد: آموزش پرورش و نهادهای
فرهنگی و نهاد روحانیت در عین ناباوری یا سکوت کرده اند یا تقصیر ها را برای شانه
خالی کردن از زیر بار مسئولیت به گردن غرب و فضای مجازی و ماهواره و غیره می
اندازند و به این نمی اندیشند که مگر سال 52 که ما رکورد فروش کتاب تاریخ ایران را
زدیم و یا شور مذهبی و اخلاصی اخلاقی که جوانان قبل انقلاب داشتند و با تکیه بر
این ارزش های اخلاقی، با بی نظیرترین فداکاری انقلاب اسلامی را رقم زدند، در غربی
ترین و ولنگارترین شرایط نبود؟!؟!؟!
حالا چه شده است که با اینکه جامعه ما و آموزش پرورش ما و
رسانه های ما و مطبوعات ما و همه ی نهاد های آموزشی و فرهنگی ما، اسلامی شده اند
ما شاهد چنین فجایع بزرگ فرهنگی هستیم .
پس اشکال کار کجاست؟!؟!؟!
علی ایحال این اتفاق زنگ خطری برای مسئولان و متولیان امر
است که نه تنها در دراز مدت موجودیت نظام
جمهوری اسلامی را به خطر می اندازد بلکه هویت ملی و فرهنگی و دینی ما را هم خدشه
دار میسازد و زیر سوال میبرد.
حسام سعیدی